صفحات
استقلال ، آزادی ، عـدالت اجتماعی *
شعر کلاسیک از . میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در زیر آخرین پست صفحه روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر
Classic poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresmaeil -- Jabarinezhad ( M - odly)
**CANADA - TORONTO
1 -Independence 2 - Freedom ( Liberty ) 3 - Social Justice For Iran
شعر کلاسیک از . میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در زیر آخرین پست صفحه روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر
Classic poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresmaeil -- Jabarinezhad ( M - odly)
**CANADA - TORONTO
1 -Independence 2 - Freedom ( Liberty ) 3 - Social Justice For Iran
Monday, May 2, 2016
چند دوبیتی و رباعی روی تصویر : جباری نژاد . م . اُدلی
Tuesday, February 16, 2016
Wednesday, December 23, 2015
شاخه گل شاخ نبات
* با شاخه گل شاخ نبات *
بشنو از ساز غـزل سمفونی شیدائی
شده ام دلشده ی شاخه گل رعنائی
شده ام مست ترین مرد مِی آلوده خاک
چون زدم جام مِی از نرگس باغ آرائی
شور و سر مستی ام از ساغر چشمان تو باد
چشم نرگس نبوَد یار به این شهلا ئی
عـندلیبی شده ام بر سر دوشیزه گل
مستم از عطر مسیحای گل صحرائی
این عـروسان دمن وه چه چمن آرایند
تو عـروس گل من ناز ، چه دل آرائی
دانه عـشق تو در سینه سر بسته من
هم چو دُری است درون صدف دریائی
صورت ماه تو پر نور به آن خورشیدی
شام گیسوی تو ای وای به این یلدائی
روی ابریشم اشکم شده گلدوزی عـشق
در غم هجرتو با تاب و تب شیدائی
حوری جنت عـشقی به حرم خانه دل
سیب سرخی بده از ساق تن طوبائی
شهد هر تازه گل از غنچه لب های تو باد
ای که چشمان تو چون جام می ِ مینائی
طبع شعرم زده گل تا که دهد جلوه نو
سینه باغ ادب را به غـزل آرائی
واژه در واژه کنم رنگ در این نقاشی
عکس روی تو کشم ناز ، چنان رویائی
که کنم در همه ی صحن تماشا گه عـشق
چشم صورتگر چین مات بر این زیبائی
آن چنان توسن عشق تو بر آرم به میان
دل آدم بشود مات ِ * رخ حوا ئی
عـشق «شیرین» بشود تلخ به فرهاد و لیک
قصه پایان دهم از « وامق» ئی و « عـذرا » ئی
خواجه هم ترک کند شاخه گل شاخ نبات
نکَشد بر رخ ما « سرو سهی بالائی »
لیلی از خاطره ی قیس کنم پا به برون
تا که مجنون بکند ترک غـم لیلا ئی
« شمس » مولای غـزل را به همه زیبائی
می کَشم در همه تبریز به صد رسوائی
سعدی آن شیخ اجل در همه عـمرش نسرود
غـزلی بر رخ معشوق چنین والائی
اُدلی از این همه یاران غـزل کس نشنید
شعری از حافظ شیراز به این شیوائی
میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی
قیس = نام مجنون عاشق افسانه ای لیلی
* رخ = رخ شطرنج در مصراع ( رخ حوا ئی) البته به صورت ایهام
ایهام = کلمه ای که دو معنی در خود داشته باشد 1 - معنی نزدیک
2 - معنی دور که منظور شاعر معمولا در معنی دوم یعنی همان معنی دور آن است
عندلیب = بلبل
شاخ نبات = معشوقه زمینی حافظ
شهلا = چشم سیاه و فریبا
صورتگر چین = اشاره به نقاشان قدیمی چین که در چهر ه گری سر آمد نقاشان جهان بودند
توسن = اسب سرکش که در مصراع مربوطه هم نقش اصلی و هم نقش اسب شطرنج بازی می کند
( سرو سهی بالائی ) تشبیه قامت بلند معشوق به سرو در شعر خواجه حافظ
میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی
****
بشنو از ساز غـزل سمفونی شیدائی
شده ام دلشده ی شاخه گل رعنائی
شده ام مست ترین مرد مِی آلوده خاک
چون زدم جام مِی از نرگس باغ آرائی
شور و سر مستی ام از ساغر چشمان تو باد
چشم نرگس نبوَد یار به این شهلا ئی
عـندلیبی شده ام بر سر دوشیزه گل
مستم از عطر مسیحای گل صحرائی
این عـروسان دمن وه چه چمن آرایند
تو عـروس گل من ناز ، چه دل آرائی
دانه عـشق تو در سینه سر بسته من
هم چو دُری است درون صدف دریائی
صورت ماه تو پر نور به آن خورشیدی
شام گیسوی تو ای وای به این یلدائی
روی ابریشم اشکم شده گلدوزی عـشق
در غم هجرتو با تاب و تب شیدائی
حوری جنت عـشقی به حرم خانه دل
سیب سرخی بده از ساق تن طوبائی
شهد هر تازه گل از غنچه لب های تو باد
ای که چشمان تو چون جام می ِ مینائی
طبع شعرم زده گل تا که دهد جلوه نو
سینه باغ ادب را به غـزل آرائی
واژه در واژه کنم رنگ در این نقاشی
عکس روی تو کشم ناز ، چنان رویائی
که کنم در همه ی صحن تماشا گه عـشق
چشم صورتگر چین مات بر این زیبائی
آن چنان توسن عشق تو بر آرم به میان
دل آدم بشود مات ِ * رخ حوا ئی
عـشق «شیرین» بشود تلخ به فرهاد و لیک
قصه پایان دهم از « وامق» ئی و « عـذرا » ئی
خواجه هم ترک کند شاخه گل شاخ نبات
نکَشد بر رخ ما « سرو سهی بالائی »
لیلی از خاطره ی قیس کنم پا به برون
تا که مجنون بکند ترک غـم لیلا ئی
« شمس » مولای غـزل را به همه زیبائی
می کَشم در همه تبریز به صد رسوائی
سعدی آن شیخ اجل در همه عـمرش نسرود
غـزلی بر رخ معشوق چنین والائی
اُدلی از این همه یاران غـزل کس نشنید
شعری از حافظ شیراز به این شیوائی
میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی
قیس = نام مجنون عاشق افسانه ای لیلی
* رخ = رخ شطرنج در مصراع ( رخ حوا ئی) البته به صورت ایهام
ایهام = کلمه ای که دو معنی در خود داشته باشد 1 - معنی نزدیک
2 - معنی دور که منظور شاعر معمولا در معنی دوم یعنی همان معنی دور آن است
عندلیب = بلبل
شاخ نبات = معشوقه زمینی حافظ
شهلا = چشم سیاه و فریبا
صورتگر چین = اشاره به نقاشان قدیمی چین که در چهر ه گری سر آمد نقاشان جهان بودند
توسن = اسب سرکش که در مصراع مربوطه هم نقش اصلی و هم نقش اسب شطرنج بازی می کند
( سرو سهی بالائی ) تشبیه قامت بلند معشوق به سرو در شعر خواجه حافظ
میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی
****
Thursday, November 12, 2015
Aşıq Ulduz və qızı Sədaqətin ifasında Ovşarı Aşıq mahnısı.
Wednesday, October 21, 2015
Friday, October 9, 2015
Thursday, October 8, 2015
میراسماعیل جباری نژاد - م - اُدلی / دوشعر
سلام بر یاران
خوش آمدید
این وبلاگ در ایران از طرف دولت مستبد مسدود شده اما می توانید با فیلتر شکن وبلاگ را ببیند
لطفا بعد از اتمام صفحه در آخر همین ردیف عبارت older posts
را بزنید تا صفحه دیگر را مشاهده کنید و همین طور تا آخر و صفحات دیگر
سپاس
سلام یاران
پائیز فصلی است که دو چشم انداز کاملا متفاوت در آغاز و پایان دارد و این تفاوت در نگاه شاعران و هنر مندان در طول تاریخ هنر و ادب کاملا محسوس است ،
هنرمندان به ویژه شاعران از دو دریچه کاملا متفاوت به این مهم نگریسته اند
پائیز در آغاز که با رنگ آمیزی برگ ها و بوته ها چهره و پیکر سبز طبیعت را با دلچسب ترین رنگ ها تزئین و رنگ آمیزی می کند و چشم انداز تازه ای از طبیعت را به نمایش می گذارد ، مورد ستایش قرار می گیرد اما رفته رفته هنگامی که شادابی و جلوه گری برگ ها و بوته ها از رخسار طبیعت چیده می شود و در نهایت همه زیبائیها و خوش رنگی ها به پوسیدگی ها و بی رنگی ها تبدیل می شوند اینجاست که نگاه و احساس شاعر و هنرمند را نیز از آنجائیکه همیشه تحت تائیر دنیای پیرامون خود است خواه نا خواه تغییر می دهد و پائیز مورد نکوهش و باعث ویرانی باغ و بوستان نامیده می شود
در دوران های اختناق و خفه گان و استبداد هنرمندان و شاعران این ویرانی ها و پوسیدگی ها و بی رنگی های طبیعت را در آثارشان به شیوه سمبولیک بهانه ای برای اعتراض به دولت مردان و تاریک اندیشان زمان که باعث پوسیدگی ها و ویرانی ها و در کل باعث بدبختی های جامعه و سرزمین شان شده اند قرار می دهند در رباعی ها ی پائیزانه و همچنین در غزل ها و قصائد پائیزانه این حقیر ، چشم انداز های پائیز در آغاز و پایان نیز از دو دریچه متفاوت به تماشا گذاشته شده است که امید است بپذیرید
ارادتمند
میراسماعیل جباری نژاد
م -اُدلی
************
* در سوگ دوشیزه دُردانه باغ *
آمدم باده بنوشم سر ِ میخانه باغ
ناگهان چشم من افتاد به ویرانه باغ
کو گلی ؟ نسترنی، یاسمنی در چمنی
تا ببینی سر ِ گل گردش پروانه باغ
پای هر نارونی ، یاسمنی پر پر شد
آه از این کشته دوشیزه یکدانه باغ
عشقبازی ِ گل و بلبل شیدا همه سوخت
مرده چشمک زن زن ، نرگس مستانه باغ
شده مخروبه زرد آن همه آبادی سبز
جغد در جغد شده وسعت ویرانه باغ
جغد ها کوخ نشین سر هر کوی و دمن
رفته از کاخ چمن دولت شاهانه باغ
هرج و مرجی شده در گنگره ی زاغ و زغن
غار غاریست در این مجلس بیگانه باغ
چشم ها چشمه خون است به یاس گل یاس
شده مجنون ، لب جو ، بلبل حنانه باغ
شده فانوس به فانوس شقایق خاموش
مانده در ظلمت خود صحن چراغانه باغ
نعش بابونه ناز است در آئینه جو
حیف از این دختر نازک تن ریحانه باغ
پای بید سر جو ، مرگ دوصد لیلی گل
کرده مجنون سر سرو بلبل فرزانه باغ
لشکر باد زده حمله به دارائی سبز
کرده خاشاک زمین دولت گلخانه باغ
طعمه ی گرگ خزان شد تن بابونه ناز
وای از این مرگ جگر گوشه یکدانه باغ
مژده ای مرغ چمن که از گذر گردش چرخ
نوبهار دگری سر کَشد از خانه باغ
آیه های تر ِ باران ، چکد از ابر بهار
تا دهد جلوه به این بی سر و سامانه باغ
ده زبان ، سوسن گل باز بروید لب جو
تا بگوید سر آب آن همه افسانه باغ
پیچ نیلوفر ناز از در و دیوار بهار
می شود جلوه گر و زینت کاشانه باغ
جان نیلوفرگل ، گرم بچسبد تن سرو
تا چشد شهد زمین دختر دُردانه باغ
چشم ها مات کند دامن گلدوز دمن
چشمه جاری شود از قعر نهانخانه باغ
نغمه در نغمه شود سمفونی دلکش باد
تا به رقص آورد آلاله ی جانانه باغ
نفس ِ باد به پیچد تن محبوبه شب
سینه ها پر شود از عطر گلستانه باغ
دل «اُدلی » بشود شور طرب خانه عشق
تا سراید غزلی سبز به شکرانه باغ
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
حنانه = بسیار ناله کننده ، نالان
لبلاب = نیلوفر صحرائی
ریحانه = هر گلی که خوشبو باشد = دسته ریحان
یاس = غم = اندوه
یاس = گل یاس
سوسن = گل ده زبان در ادبیات ما به خاطر شکل گلبرگ ها که مانند زبان است
پائیز فصلی است که دو چشم انداز کاملا متفاوت در آغاز و پایان دارد و این تفاوت در نگاه شاعران و هنر مندان در طول تاریخ هنر و ادب کاملا محسوس است ،
هنرمندان به ویژه شاعران از دو دریچه کاملا متفاوت به این مهم نگریسته اند
پائیز در آغاز که با رنگ آمیزی برگ ها و بوته ها چهره و پیکر سبز طبیعت را با دلچسب ترین رنگ ها تزئین و رنگ آمیزی می کند و چشم انداز تازه ای از طبیعت را به نمایش می گذارد ، مورد ستایش قرار می گیرد اما رفته رفته هنگامی که شادابی و جلوه گری برگ ها و بوته ها از رخسار طبیعت چیده می شود و در نهایت همه زیبائیها و خوش رنگی ها به پوسیدگی ها و بی رنگی ها تبدیل می شوند اینجاست که نگاه و احساس شاعر و هنرمند را نیز از آنجائیکه همیشه تحت تائیر دنیای پیرامون خود است خواه نا خواه تغییر می دهد و پائیز مورد نکوهش و باعث ویرانی باغ و بوستان نامیده می شود
در دوران های اختناق و خفه گان و استبداد هنرمندان و شاعران این ویرانی ها و پوسیدگی ها و بی رنگی های طبیعت را در آثارشان به شیوه سمبولیک بهانه ای برای اعتراض به دولت مردان و تاریک اندیشان زمان که باعث پوسیدگی ها و ویرانی ها و در کل باعث بدبختی های جامعه و سرزمین شان شده اند قرار می دهند در رباعی ها ی پائیزانه و همچنین در غزل ها و قصائد پائیزانه این حقیر ، چشم انداز های پائیز در آغاز و پایان نیز از دو دریچه متفاوت به تماشا گذاشته شده است که امید است بپذیرید
ارادتمند
میراسماعیل جباری نژاد
م -اُدلی
************
* در سوگ دوشیزه دُردانه باغ *
آمدم باده بنوشم سر ِ میخانه باغ
ناگهان چشم من افتاد به ویرانه باغ
کو گلی ؟ نسترنی، یاسمنی در چمنی
تا ببینی سر ِ گل گردش پروانه باغ
پای هر نارونی ، یاسمنی پر پر شد
آه از این کشته دوشیزه یکدانه باغ
عشقبازی ِ گل و بلبل شیدا همه سوخت
مرده چشمک زن زن ، نرگس مستانه باغ
شده مخروبه زرد آن همه آبادی سبز
جغد در جغد شده وسعت ویرانه باغ
جغد ها کوخ نشین سر هر کوی و دمن
رفته از کاخ چمن دولت شاهانه باغ
هرج و مرجی شده در گنگره ی زاغ و زغن
غار غاریست در این مجلس بیگانه باغ
چشم ها چشمه خون است به یاس گل یاس
شده مجنون ، لب جو ، بلبل حنانه باغ
شده فانوس به فانوس شقایق خاموش
مانده در ظلمت خود صحن چراغانه باغ
نعش بابونه ناز است در آئینه جو
حیف از این دختر نازک تن ریحانه باغ
پای بید سر جو ، مرگ دوصد لیلی گل
کرده مجنون سر سرو بلبل فرزانه باغ
لشکر باد زده حمله به دارائی سبز
کرده خاشاک زمین دولت گلخانه باغ
طعمه ی گرگ خزان شد تن بابونه ناز
وای از این مرگ جگر گوشه یکدانه باغ
مژده ای مرغ چمن که از گذر گردش چرخ
نوبهار دگری سر کَشد از خانه باغ
آیه های تر ِ باران ، چکد از ابر بهار
تا دهد جلوه به این بی سر و سامانه باغ
ده زبان ، سوسن گل باز بروید لب جو
تا بگوید سر آب آن همه افسانه باغ
پیچ نیلوفر ناز از در و دیوار بهار
می شود جلوه گر و زینت کاشانه باغ
جان نیلوفرگل ، گرم بچسبد تن سرو
تا چشد شهد زمین دختر دُردانه باغ
چشم ها مات کند دامن گلدوز دمن
چشمه جاری شود از قعر نهانخانه باغ
نغمه در نغمه شود سمفونی دلکش باد
تا به رقص آورد آلاله ی جانانه باغ
نفس ِ باد به پیچد تن محبوبه شب
سینه ها پر شود از عطر گلستانه باغ
دل «اُدلی » بشود شور طرب خانه عشق
تا سراید غزلی سبز به شکرانه باغ
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
حنانه = بسیار ناله کننده ، نالان
لبلاب = نیلوفر صحرائی
ریحانه = هر گلی که خوشبو باشد = دسته ریحان
یاس = غم = اندوه
یاس = گل یاس
سوسن = گل ده زبان در ادبیات ما به خاطر شکل گلبرگ ها که مانند زبان است
**************************************
* سرود دریا *
* تقدیم به همه دریا دلان میهنم *
لب را به فغان بگشا با موج گران دريا
توفان بلا افكن در ظلم زمان دريا
صد قـا فله در بند است اي مظهر آزادي
گلبانگ رهائي را باري تو بخوان دريا
جنگل ز تو جان گيرد گلبانگ ز جنگل ها
پيوند تو و جنگل رازيست نهان دريا
من شعر تو را خوانم از دفتر باران ها
بر گوش كوير ستان در اوج بيان دريا
در معبر دشتستان چشمان قــناري ها
بر رقص قـرنفـل ها اينك نگران دريا
با وصل تو و دشت است در گستره هامون
مـيلاد شقايق ها در فصل خزان دريا
گيسوي سحابت را بر دوش فضا گستر
وانگا ه سفر بنما تا قلب كران دريا
برقي زن ورعدي كن آهنگ قيامت زن
بر دشت عطش افكن فرياد و فغان دريا
در گستره هامون سوزي زعطش جاريست
درياب تو احوال اين تشنه دلان دريا
آيات محبت را با بوسه باران ها
برصورت دشتستان اينك به نشان دريا
بـگـذ ا ركه بلدرچين در چين چمن زاران
صد جوجه به بار آرد در امن و امان دريا
بگذ ار كه پروانه گلبوسه به چيند باز
از روي شقا يق ها خوش رقص كنان دريا
بگذار كه بگشا يد صد سوسن آزاده
در گـنـگره ي گل ها ده گونه زبان دريا
بگذ ار به رقصد داس در وسعت گندم زار
بلبل به نوا آيد گل ها به عـيان دريا
بگذار كه بنشيند در گوشه ي هر خا نه
بر سفره هر انسان بوي خوش نان دريا
بگذار كه تنديس سوزان كويرستان
سرشار زگل گردد چون باغ جنا ن دريا
بگذار ز جان شويند زنگا ر اسارت را
با جوهر آزادي هر پير و جوان دريا
از چشمه چشمانم خون جگرم جاريست
در سينه دلي دارم بي تاب وتوان دريا
ديوانه تر از قـيـس ام ليلاي من آزادي
ليلاي مرا بـسـتان از چنگ ددان دريا
توفـنده ترازتوفا ن پيچيده چه خوش اينك
آوازه آزادي در گوش جهان دريا
خورشيد جهان تابم از پاي به سر ( ادلي )
آتش فكند شعـــرم در ظلم زمان دريا
ميراسماعيل جباري نژاد
م ـ ادلي 0dly
٭٭٭
ادلي = به معني آتشين در زبان آذري
قـيس = نام مجنون عاشق افسانه اي ليلي
****
* تقدیم به همه دریا دلان میهنم *
لب را به فغان بگشا با موج گران دريا
توفان بلا افكن در ظلم زمان دريا
صد قـا فله در بند است اي مظهر آزادي
گلبانگ رهائي را باري تو بخوان دريا
جنگل ز تو جان گيرد گلبانگ ز جنگل ها
پيوند تو و جنگل رازيست نهان دريا
من شعر تو را خوانم از دفتر باران ها
بر گوش كوير ستان در اوج بيان دريا
در معبر دشتستان چشمان قــناري ها
بر رقص قـرنفـل ها اينك نگران دريا
با وصل تو و دشت است در گستره هامون
مـيلاد شقايق ها در فصل خزان دريا
گيسوي سحابت را بر دوش فضا گستر
وانگا ه سفر بنما تا قلب كران دريا
برقي زن ورعدي كن آهنگ قيامت زن
بر دشت عطش افكن فرياد و فغان دريا
در گستره هامون سوزي زعطش جاريست
درياب تو احوال اين تشنه دلان دريا
آيات محبت را با بوسه باران ها
برصورت دشتستان اينك به نشان دريا
بـگـذ ا ركه بلدرچين در چين چمن زاران
صد جوجه به بار آرد در امن و امان دريا
بگذ ار كه پروانه گلبوسه به چيند باز
از روي شقا يق ها خوش رقص كنان دريا
بگذار كه بگشا يد صد سوسن آزاده
در گـنـگره ي گل ها ده گونه زبان دريا
بگذ ار به رقصد داس در وسعت گندم زار
بلبل به نوا آيد گل ها به عـيان دريا
بگذار كه بنشيند در گوشه ي هر خا نه
بر سفره هر انسان بوي خوش نان دريا
بگذار كه تنديس سوزان كويرستان
سرشار زگل گردد چون باغ جنا ن دريا
بگذار ز جان شويند زنگا ر اسارت را
با جوهر آزادي هر پير و جوان دريا
از چشمه چشمانم خون جگرم جاريست
در سينه دلي دارم بي تاب وتوان دريا
ديوانه تر از قـيـس ام ليلاي من آزادي
ليلاي مرا بـسـتان از چنگ ددان دريا
توفـنده ترازتوفا ن پيچيده چه خوش اينك
آوازه آزادي در گوش جهان دريا
خورشيد جهان تابم از پاي به سر ( ادلي )
آتش فكند شعـــرم در ظلم زمان دريا
ميراسماعيل جباري نژاد
م ـ ادلي 0dly
٭٭٭
ادلي = به معني آتشين در زبان آذري
قـيس = نام مجنون عاشق افسانه اي ليلي
****
Subscribe to:
Posts (Atom)