صفحات

استقلال ، آزادی ، عـدالت اجتماعی *

شعر کلاسیک از
. میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در زیر آخرین پست صفحه روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر

Classic
poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresm
aeil -- Jabarinezhad ( M - odly)

**CANADA - TORONTO

1 -Independence 2 - Freedom ( Liberty ) 3
- Social Justice For Iran

Tuesday, April 29, 2014

گل باران عشق - شاخه گل شاخ نبات





* با شاخه گل شاخ نبات *


بشنو از ساز غـزل سمفونی شیدائی
شده ام  دلشده ی شاخه گل رعنائی

شده ام مست ترین مرد  مِی آلوده خاک
چون زدم جام  مِی از نرگس باغ آرائی

شور و سر مستی ام از ساغر چشمان تو باد
چشم نرگس نبوَد یار به این شهلا ئی

عـندلیبی شده ام بر سر دوشیزه گل
مستم از عطر مسیحای گل صحرائی

این عـروسان دمن وه چه چمن آرایند
تو عـروس گل من ناز ، چه دل آرائی

دانه عـشق تو در سینه سر بسته من
هم چو دُری است درون صدف دریائی

صورت ماه تو پر نور به آن خورشیدی
شام گیسوی تو ای  وای به این یلدائی

روی ابریشم اشکم شده گلدوزی عـشق
در غم هجرتو با تاب و تب شیدائی

حوری جنت عـشقی به حرم خانه دل
سیب سرخی بده از ساق تن طوبائی

شهد هر تازه گل از غنچه لب های تو باد
ای که چشمان تو چون جام می ِ مینائی

طبع شعرم زده گل تا که دهد جلوه نو
سینه باغ ادب را به غـزل آرائی

واژه در واژه کنم رنگ در این نقاشی
عکس روی تو کشم ناز ، چنان رویائی

که کنم در همه ی صحن تماشا گه عـشق
چشم صورتگر چین مات بر این زیبائی

آن چنان توسن عشق تو بر آرم به میان
دل آدم بشود مات ِ * رخ حوا ئی

عـشق «شیرین» بشود تلخ به فرهاد و لیک
قصه پایان دهم از « وامق» ئی و  « عـذرا » ئی

خواجه هم ترک کند شاخه گل شاخ نبات
نکَشد بر رخ ما « سرو سهی بالائی »

لیلی از خاطره ی قیس کنم پا به برون
تا که مجنون بکند ترک غـم لیلا ئی

« شمس » مولای غـزل را به همه زیبائی
می کَشم در همه تبریز به صد رسوائی

سعدی آن شیخ اجل در همه عـمرش نسرود
غـزلی بر رخ معشوق چنین والائی

اُدلی از این همه یاران غـزل کس نشنید
شعری از حافظ شیراز به این شیوائی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی


قیس = نام مجنون عاشق افسانه ای لیلی
* رخ = رخ شطرنج در مصراع ( رخ حوا ئی) البته به صورت ایهام
ایهام = کلمه ای که دو معنی در خود داشته باشد 1 - معنی نزدیک

2 - معنی دور که منظور شاعر معمولا در معنی دوم یعنی همان معنی دور آن است
عندلیب = بلبل
شاخ نبات = معشوقه زمینی حافظ
شهلا = چشم سیاه و فریبا
صورتگر چین = اشاره به نقاشان قدیمی چین که در چهر ه گری سر آمد نقاشان جهان بودند
توسن = اسب سرکش که در مصراع مربوطه هم نقش اصلی و هم نقش اسب شطرنج بازی می کند

( سرو سهی بالائی ) تشبیه قامت بلند معشوق به سرو در شعر خواجه حافظ


میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

****

گل باران عشق - سفر با دلیجان عشق


* سـفـر با دلیجا ن عـــشــق *

 سرود جوشش آبی سراپا شور و غوغائی
 درون ساغر جانم شراب ناب گيرائی

 زلال زمزم شعری در اوج خلسه ء شاعر
 پری زاد نجيبی دربلورين کاخ رويائی

 حلول پر شکوه ماه سيمين تاج شبتابی
 شلال نيلی نوری ، درخشانی ، دلارائی

 شميم بکر سوسن های ناز سبزه زارانی
 و آ واز دلا ويز قناری های صحرائی

 تو بازی های ناز بره آهو های طنازی
 بسيط سبز و چشم انداز روح انگيز زيبائی

 سکوت گلشن دل را قيام نوبهارانی
 شميم دلکش ياسی گل خوش رنگ و رعنائی

 گل پژمرده زردم به چهرم شبنمی از غم
 گل قــند يـل خورشيدی ز طا ق صا ف مينائی

 تو عطر روح بخش خوشه خوشه يا سمن هائی
 سرود نوشخند آب در پهنای گلها ئی

 به بزم باد در چشم خمار محرم نرگس
 تو رقص سوسن عريان و اين رقاص صحرائی

 به حجم تيره ء شب پرتو سيمين مهتابی
 عروس آ سمان هائی در اوج ناز وشيدائی

 غريق ورطه دردم در عمق ظلمت يلدا
 شکوه شعشع سيمين مه در شام يلدائی

 بيا ای راحت جانم بخوان بر چشم بی خوابم
 در اين شبهای توفانی سرود گرم لا لا ئی

 بيا جانا نفس بر نعش سرد جان جانم ريز
 که جان مرده ء دل را دّ م جانبخش عيسائی

 گل عشق تو در گلدان قلبم زنده خواهد ماند
 چو عيسا گر مرا کشتی به گيسوی چليپائی

 گل نيلوفر عشقی به گلدان دل عاشق
 بيا صد ريشه زن در خاک دل اميد فردائی

 من آن فرهادم و مجنون من آن وامق من آن يوسف
 تو شيرينی تو ليلائی تو عـذرائی زليخائی

 مرا با تو چه حاجت بر شراب ناب انگوری
 مرا پيمانه پيمانه توئی پيمانه پيما ئی

 مرا ای پرتو آيات سبز پا ک يزدانی
 تو آن طور تجلا در ستيغ طور سينائی

 ز اليا ف غزل با فم ترا در قصر رويـا يم
 که زرين کسوتی برقا مت عـريان تنهائی

 دليجان غـزل را با سمند عشق می رانم
 سفر با بار اشکم می کنم تا مرز رسوائی

 تورا ای لعل نا يابم نمی يابم نمی يابـم
 چو د ُری در صدف پنهان و در اعماق دريا ئی

 تو را در بيت بيت سينهء شعرم می آ ويزم
 که سينه گاه شعرم را گلو بند ثريائی

 سرود عشق با « ادلی » نمی خوانی نمی خوانی
 به خلوت کلبـه شاعــر نمی آ ئی نمی آ ئی

 میراسماعیل جباری نژاد
 م - ادلی

گل باران عشق - ملکه ملک ها



* مـلـکه ی مـلـَک ها *

آتش مهر تو چون در دل غمبار گذشت
نور عشقی شد واز چشم دل تا ر گذشت

گل عشق تو چو شد زینت گلخانه دل
عطرعشقی زد وبرسینه چه خوش بارگذشت

قدمی رنجه کن و بر سر بالین من آی
تا به بینی که چه بر عاشق بیما ر گذشت

گل یاد تو چنا ن در دل زارم بشکفت
جگرم خون شد و از دیده ی خونبا ر گذشت

این همه شعله که پیچیده به خرمن گه عرش
سوز آهی است که از سینه تبدا ر گذشت

کهکشا ن شعله ور از شعشعه آه من است
وه .چه آهی که از این گستره چون نار گذشت

مانده ام حیرت مهرت که چه آسا ن آمد
موجی از غم شد وبر سینه چه دشوار گذشت

به چه معیا ر توان گفت عیار رخ تو
که عیار رخت از وسعت مقدا ر گذشت

خا ل هند وی تو را دیده دو صد بود، ولی
کس ندانست چه بر پرده سیتا ر گذشت

می کشم حسرت روبوسیت ای ماه منیر
تو چه دانی که چه بر چشم گهر با ر گذشت

نا ز تو پرده تالا ر فلک را به شکا فت
شور و شیدا ئیت از وسعت تالا ر گذشت

مشتری» مشتری نا ز جما لت شده نا ز »
نا زم آن ارزش نا زت که ز با زا ر گذشت

ها له زد مهر تو بر دائره ی چرخ فلک
کهکشا نی شد واز چرخش پرگا ر گذشت

زهره از طا ق فلک محو تما شا ی تو گشت
وه. چه خوش وصف تواز عا لم اسرا ر گذشت

زهره سا زی زد وکیوا ن به خروش آمد ونیز
فرقدا ن رقص کنا ن از سر اقما ر گذشت

برق سیما ی تو و جلوه ی طنا زی تو
آن چنا ن از قلل گنبد دوا ر گذشت

که سراپای فلک غرق عرق گشت ونیز
کهکشان ذ ره شد واز دل سوفار گذشت

پرتو عشق تو از برج بلورین فـلـق
رود نوری شد واز طا ق شب تا ر گذشت

آتش مهر تو بر سوز گران برهوت
آذرخشی شد و از ابر گهر با ر گذشت

صف به صف لشکر گل خیمه برافراشت به دشت
عطر جا ن بخش نسیم از دل گل زا ر گذشت

نکهت بکر مسیحا به دل دشت نشست
صد قطا ر گل سرخ از سر کهسا ر گذشت

غزل گل به شکفت در دل بستا ن ادب
تا ز اندیشه من خاطر دل دا ر گذشت

که ، غزل گفت براین طرح دلآرائی من
خون عشق است که از رگ رگ آثا ر گذشت

این غزل نیست که از دفتر من می خوانی
تب عشقی است که از سینه تب دا ر گذشت

ادلی آن شور تو در شعر اهورا ئی عشق
نغمه ای بود که از پرده پندا ر گذشت

نا ر = آتش
سیتا ر = از آلات موسیقی هند که نوا ئی بسیار جا نسوز دارد

سوفا ر= سوراخ سوزن
نکهت = بوی خوش

زهره = نام سیاره که در ادبیا ت ما به عنوان
ستاره ی تار زن و سا ز زن مشهور است
مشتری » = نام سیاره»


میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی

گل باران عشق - مخمل نور


*  مخمل نور *

خبر آمد که تو آن مونس جان می آئی
باده نابی و در رطل گران می آئی

تو همان شعر منی که از دل این جنگل نور
هم چو طاووس غـزل جلوه کنان می آئی

تنت از مخمل نور ه ، لبت از گلپر عشق
تو پری زادی و از باغ جنان می آئی

وه که بر بستر این پیر می آلوده شب
غنچه لب ، لاله فشان ، تازه جوان می آئی

صبحدم ، با تپش سمفونی نرم نسیم
هم چو دوشیزه گل رقص کنان می آئی

دل ما حلقه زدی، برسر کاکل زر خویش
ای که آزاد و رها خود به میان می آئی

مژه ات نیزه ی تیز است ، کمان ابرویت
ای که با تیر و کمان کشتن جان می آئی

دل من در تب سر مستی شهلای تو سوخت
چون غـزالان ختن غـمزه زنان می آئی

شفق مهر تو افتاده در آفاق وجود
نور عشقی ، زکران تا به کران می آئی

نازنینا ، تو در این گنگره ی سبز هنر
شعر شیرینی و با شور بیان می آئی

یا که چون سبزترین سوسن بستان خیال
غـزلی چون عـسلی روی زبان می آئی

نفست هم نفس اطلسی باغ خداست
چون عـروس لب جو عطر فشان می آئی

جگرم در عطش حسرت دیدار تو سوخت
وه که با قامتی از سرو روان می آئی

شهد گل ریزد از آن غـنچه لب گلگونت
خوش تر از شیره گل نوش دهان می آئی

دیده ام روشنی از ماه رخت می گیرد
ای که در ظلمت من نور فشان می آئی

بر سریر دلم انداخته ای نقش جهان
هم چو شاه پریان مهر نشان می آئی

تو مگر قـیـصر رومی که در این قصر خیال؟
کوهی از فـر هی ِ تاج کیان می آئی

یا که اسکندر عشقی که در این وادی دل
هم چنان فاتح و تکتاز به جان می آئی

طرح چنگیزی ناز تو به نازم ، که چنین
بهر ویرانی این قلب جوان می آئی

ای که در ظلمت پائیزی این فصل غریب
هم چو محبوبه شب عطر فشان می آئی

« اُدلی» ام شعله عشقت به سراپای تنم
وه که با داغ گران بر دل جان می آئی

اُدلی = آتشین در زبان آذری
رطل گران = پیمانه بزرگ شراب
سریر = تخت پادشاهی
فرهی = شوکت = شکوه و عظمت
غـمزه = کرشمه = عـشوه
قیصر = لقب پادشاهان و امپراطوران در روم باستان )
شهلا = چشم سیاه و فریبنده
غزال = آهو
گلگون = گلرنگ = سرخ رنگ


میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی

گل باران عشق - طلایه دار عشق




شعر خوانی بنده با حضور شهریار دانشگاه تبریز بهمن 18/ 1364


* این شعـر قـبـلا در
1- روزنامه اطلاعات شماره چهارشنبه نهم آذر 1367

2- روزنامه کیهان شماره دوشنبه 27 شهریور 1368
3- مجله وارلیق شماره مرداد وشهریور ومهر ( ویژه نامه شهریار )
4- و در مجموعه شعر ( یادواره شهریار) به تالیف دکتر محمد حسین مبین
5- مجله خانواده چاپ تورنتو
و چند .....
و در مراسم شب شعر 18 بهمن در تالار وحدت ( تالار شهریار ) دانشگاه تبریزدر
حضور خود استاد شهریار در سال 1364توسط سراینده شعر ( میراسماعیل جباری نژاد- م - ادلی )
قرائت شده است.


* این قصیده را در سال 1362 سروده ام ، ولی حیف و هزار حیف که در نهایت استاد شهریار به دام خامنه ای صیاد گرفتار شد و حلاوت و شیرینی غزل هایش را بر مردم روزگار خویش تلخ کرد و محبوییت واقعی خود را از دست داد. هر چند که افتادن او به دام خامنه ای خود دلایل آشکار ی داشت ، اما ای کاش .....................، چاپ


* طلایـه دار عـشق *

تو از ایل دلیر « آذری » والاتبارانـی
سپه سالار شعری شهریار روزگارانی

عـروس حجله شعری میان هاله ای از نور
زلال توتیا ی مه ، به چشم مه عـذ ارانی

تو خود اوج کلامی شاه بیت ناب هر دیوان
به لوح سینه ی دوران تو نقش زرنگارانی

نما د پاک ایمانی خلوص معنی عـرفان
طلایه دار عـشقی در صفوف تکسوارانی

زهی ، ای نی نواز شعر ناب حافـظ شیراز
تو خود تند یس عـشقی شاهکار شاهکارانی

بسا ، مشرق زمین را افتخاری بس بزرگی تو
امـیـر ملک عـشقی تاجـدار روزگارانی

به سر بنها ده ای گلتاج زرین غـزل ها را
توالحق شهریارا،شهریار شهریارانی

تو پژواک « سهندی » پیام شعر آزادی
صدای نهضتی دیگر ز نا ی کوهسارانی

خروشی تو خروش موج توفان زای دریائی
سکوتی تو سکوت قـطره اشک داغـدارانی

شفای عاجل دردی به زخم کهنه ی دل ها
شراب کهنه دیگر به جام میگسارانی

گهی عاقـل کنی مجنون ، گهی مجنون کنی عاقـل
گهی آرامش جانی قـرار بـی قـرارانی

حیات تازه می بخشی به جان مرده یاران
دم ِ جان بخش عـیسائی امید قـلب یارانی

به حجم قـیر گون شب بسان اختر تابان
طلوع صبح صادق در شب شب زنده دارانی

بسان آذرخشی در کلاف مخمل ابری
نزول رحمت باران به صحن کشتزارانی

قـیام جوشش آبی به ذهن تفـته هامون
نوای شاد شاد نوشخند جویبارانی

سرود جاری رودی میان خرمنی از گل
و آواز قـناری های ناز سبزه زارانی

صدای گام خورشیدی به گوش ماه فـروردین
سکوت دشت عـریان را قـیام نوبهارانی

به گوش خاک سوزان بیابان های لب تشنه
سرود نـم نـم ِ گلبوسه های پاک بارانی

صدای دلکش بادی به تالار بهارستان
ظـهور ناز رقص گل به بزم جو کنارانی

توئی شبنم که بنشستی به روی لاله خونین
تو فـریاد سکوتی اشک سرخ دا غـدارانی

به جام جان جان ها دُردی سکرآورعشقی
و شعر دلنشین بیت بیت آبشارانی

تو در آئینه شعـرم نمی گنـجی ، نمی گـنجی
بهاران را گلستان از هَزارانی ، هـزارانی

سخن بس کن بخوان « ا ُدلی » سرود سربـداران را
که آذر بایجان قـهرمان را سربدارانی

میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی


ا ُدلی = به معنی آتشین در زبان شیرین آذری
هـَزار = بلبل

گل باران عشق - خواهمت من به زنی



عاشقانه

شُوی = به معنی شوهر
سیم = نقره
خامه = قلم = کلک


* خواهمت من به زنی *

بلبل باغ دلی با همه شیرین دهنی
نغمه بر نای دل عاشق من می فکنی

نقش صد شاخه گلی بر لب آئینه رود
زینت هر چمنی شاخه گل نسترنی

عـطر دوشیزه یاسی به مشام دل من
تو که سرسبز ترین سرو سهی در چمنی

دامن مخملی زنبق نازی و چمن آرائی
وه که خوش نقش ترین پیرهنی در بدنی

صبح دم با تپش سمفونی شاد نسیم
رقص عریان همه سنبله های دمنی

خوش تر از ناز عـروسان چمن زارانی
بوی سکر آور صد خوشه گل ِ یاسمنی

من که هر باغ گلی را به نظر طی کردم
خوش تر از روی گل ات دیده ندید از چمنی

واژه در واژه تو عشقی به سرا پای غزل
ای که انگشت نمای سر ِ هر انجمنی

خنده در خنده نشان بردو لب بسته من
شاد کن این دل غمدیده یک بی وطنی

خواهم ات من به زنی ، با همه نازک بدنی
گر چه دارم زتو صد زخم زیان ، دل شکنی

ای سیه چشم من از من چه گریزی همه وقت
همچو آهوی خوش ِ تیز نگاه خُتنی

چشم نرگس نکنی خسته ی هر نا کس و کس
که تو پیدا نکنی یک پسری هم چو منی

به خدا ، شکر خدا کن که در آئینه بخت
می شود شُوی تو یک شاعـر شیرین سخنی

خامه عـشق تو « اُدلی » ز سر انگشت هـنر
خوش نویسد غـزلی بر صنم سیم تنی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

گل باران عشق - در خراب آیاد آدم



***  در خراب آباد « آدم » ***

بشنو ز نی ام نوای دیگر
گوید سخن از جفای دیگر

دلگیرم ازاین دیار خاکی
دنیا شده یک سرای دیگر

شیطان خدا و سیب و حوا
یک « آدم » و صد خطای دیگر

هر نقطه از این دیار « آدم »
بگرفته بخود لوای دیگر

هر لحطه در این سرای ابلیس
ریزد سرمان بلای دیگر

آلوده ی خون و دود و باروت
هر گوشه از این بنای دیگر

دیوانه دلم گرفته اینک
بر مرگ گلی عـزای دیگر

پاداش تمام مهر ورزان
تیر است و تبر ، جزای دیگر

هر بی کس و کس به لقمه ای نان
صد بوسه زند به پای دیگر

هر جای جهان ، خراب ، آباد
ماندم ، بروم کجای دیگر

ای عـشق بیا و دست ما گیر
ما را به رسان به جای دیگر

ما را برهان ز بند ابلیس
این بنده ی بی حیای دیگر

بذلی کن و ده ، دو بالی از نور
در وسعت یک سمای دیگر

پرواز دل و نهایت عـشق
با بال و پر ِ همای دیگر

ما را تو بیا و آشنا کن
با نقش رخ ِ خدای دیگر

ما را بگذار در یم ِ نور
بر کشتی نا خـدای دیگر

آنجا که خدا ، خدای مهر است
عشق است و وفا ، صفای دیگر

گیرد سر کوی ِ عشق بازار
سیم و زر دل ، بهای دیگر

بر دوش دل ِ برهنه انداز
از پشم وفا ، عـبای دیگر

بس کن سخن و گلایه ور نه
آیـد به سرت بلای دیگر

« اُدلی » دلم و مرا نترسان
از هر کس و هر سزای دیگر

میراسماعیل جباری نژاد
م -اُدلی

گل باران عشق - وای آن روز تو گر روز ...

پیش نویس ها
دو گران شهر عجم = اشاره به شهر های سمر قند و بخارا
شکم چرکینی = اشاره به سیب هوس کردنی های حوا خانم
شمس الدینی = اشاره به شمس الدین محمد خواجه حافظ
پرچین = حصاری که دور حیاط خانه می کشند و با گل می آرایند
یم == به معنی دریا


* وای آن روز تو گر روز قیامت باشد *

 
گرچه چون برگ گلی حیف که کفر آئینی
نوه « آدم و حوا » ی شکم چرکینی


 ظاهر رنگ به رنگ خوش ماری آری
ای که چون افعی هر بادیه زهر آگینی


 کور دل دختری و بی خبر از نور خدا
ای که در مذهب شیطانی خود ، خود بینی


 مانده ای غرق در این طلمت خود بینی خویش
جز خودت هیچ نبینی تو در این بی دینی


 تو که صد رنگی ِ شهبال و پر طاووسی
و دلآرائی ِ صد باغ گل نسرینی


 سوسنی ، نسترنی ، رایحه یاسمنی
زنبق مخملی ناز و چمن آذینی


 چه ثمر ، ز این همه رعـنائی و خوش رنگی ها
گر به مهری سر پر چین دلی ننشینی


 یا که با عاشق شوریده سری هم چو منی
نشوی هم سر و هم بستر و هم بالینی


خال هـندوی تو نازم که عطا کرد به آن
دو گران شهر عجم ، دو لت « شمس الدینی »


 بوسه از خال تو خواهم به تمامیت عـشق
که شود درد دل و جان مرا تسکینی


 نقطه اول و هم آخر عـشق است ، دلا
هر سیه خال خوش غـنچه لب شیرینی


 تو که کارت همه عاشق کُشی و دلگیری است
دست مهری نکشی روی دل مسکینی


وای آن روز تو گر روز قیامت باشد
آن چنان با دل پر سوز کنم نفرینی


 یم به جوش آید هر کوه تَرک بردارد
سنگ خارا بشود ذوب تب ِ غمگینی


 تا همه قـهر خدا را به سرت بفشانم
و کشم پای تو بر محکمه سنگینی


 برو ای دختر آلوده به صد رنگی ننگ
که به حق لایق صد گونه چنین توهینی


 تاج و تخت هنرت نور فشان باد « اُدلی »
تا فـزون تر شود این نور ادب چندینی


اُدلی » عـشق ام و هم شمس فروزان ادب
شهریار غـزلم با هنر شیرینی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

میراسماعیل جباری نژاد - خزانه نوز



* خزانه نور *

تو آن ستاره ي صبحي پر از نشانه نور
خداي نعمتي و چشمه ي يگانه نور

به حجله گاه سحر بين عـروس گلرخ روز
و رقص دختر خورشيد با چغانه نور

به كوچه كوچه صبح اي نگار زرين تاج
بخوان گلو به گـلو خوش ترين ترانه نور

ز كهكشان نگاهت دميده صد خورشيد
افـق افـق زده تا دشت بيـــكرانه نور

به سر زمين شبم اي تجلي مه ومهـــر
ســبــد ســبـــد بـفـشان بـذر دانه دانه نور

تو را غزل به غزل خوانده ام به باغ خیال
كه شاخه شاخـه دل را توئي جوانه نور

شب سياه من و كهكشان چشمانت
دو بال عشق من واوج بي نشانه نور

مرا نهايت پـرواز در سماواتی
به بال هاي طلائي ِ عاشقانه نور

شراب عشق ترا من سـبـو سـبـو طلبم
ز چشم نرگس تو آن شرابخانه نور

بلور چشم تو دارد درخششي خوش تاب
چو برق تكه الماس در ميانه نور

فروغ مهر تو باشد به عمق ظلمت دل
چو تاب چهره مه ، جلوه شبانه نور

بهشت عشق تو نازم كه در طراوت آن
قـنـاري دل من كرده آشيـانه نور

سرود نـم نـم آبي به گوش دشتستان
نهيب توسن ابـــري به تازيانه نور

عـبـور نـيـزه نوري ز نـم نـم باران
حلول قـوس قـزح جلوه ي كمانه نور

مرا به دولت دنيا مخوان مخوان اي دل
كه جاودان دولتي دارم از خـزانه نور

فـروغ عشق تـو ( ادلي ) هميشه تابان باد
به عاشقـانه ترين شـعـر جاودانه نور

ميراسماعيل جباري نژاد
م - ادلی

miresmaeil jabarinazhad - مروارید عشق



* مـرواریــد عــشـق *

قامت ناز تو و  اوج  تماشائی من
موج گیسوی تو وغـرش دریائی من

خط ابروی تو و مشق غـزل د ر غـزلم
قصـه عـشق تو و دفـتـر رسوانی من

کـفـر گیسوی ترا مهر مسلمانی من
گردش روی ترا چرخش بینائی من

رفـتـه تا اوج جنون قـیـس بیابانی تو
تو کجا مانده ای ای دلبر لیلا ئی من

ای صفا بخش دلم طور تجلا ی غمت
قامت افـراخـته بر سیـنـه سینا ئی من

سینـه آ ذین شده با لوءلوء لالای سرشک
راز عـشقـی است در این عـقـد ثریائی من

می در خشد چو فـلق ای مه و خورشید نگاه
شعـشع مهر تو در ظلمت یلـدا ئی من

آ سمان شعـله ور از آتش آه دل من
نور عـشق است در این آ تش شیدا ئی من

شعـر شیرین مرا گوش دو صد فـرهاد است
تو نمان بی خبر از طرح دلا را ئی من

پر کشد مرغ غـزل از قـلل قاف خیال
زا ل دل پرورد ا نـدیشه عـنقا ئی من

چشم دل باز کن ای بی خبر از عا لم عـشق
ادلیِ عـشق ام و بین شعشعه آسائی من

اُدلی = به معنی آ تشین در زبان آ ذری
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی

miresmaeil jabari nezhad - شاه شاه پریان



* شاه ِ شاه پریان *

توئی آن جلوه گـه ِ باغ بهاران قـشنگ
پیکرت شاخه گل ِ تازه بستان قـشنگ

پری ِ جنت عشقی،مـَلـَک مـُلک خـدا
خوشترین عـطرگل ِ روضه رضوان قـشنگ

دیده ات چشمه ای از شعشعه ی شاه فلق
چهره ات کوکبه ی ماه درخشان قـشنگ

سینه ات مرمری از حوض زلال کف ماه
قامتت نازترین سرو خرامان قـشنگ

زلف تو طعنه زن ِ ظلمت یلدائی شب
گونه ات سرخ ترین لاله نعمان قـشنگ

شفق از گونه تو رنگ بگیرد به افق
تا کند جلوه در آئینه ِ چشمان قـشنگ

شاه ِ شاه پریان ، تاج سر ِ عالمیان
شده مهمان دلم در شب هجران قـشنگ

رقص در رقص بیا ، در سحرم وقت نسیم
همچو رقاصه گل ، با تن عـریان قـشنگ

بوسه در بوسه نشان، بر لب خشکیده من
تا کـَشـم شهد گل از غنچه خندان قـشنگ

مست مستم بکن از باده یاقوتی لب
تا شوم یوسف آن چاه زنخدان قـشنگ

بارش دیده من بر کف سر شانه تو
خوش تر ین سمفونی شُر شُر باران قـشنگ

خیزد از باغ تنت رایحه دلکش یاس
هان تو ای تازه گل ِ خوش پر الوان قـشنگ

نفست همنفس دختر محبو به شب
که به آواز کشد بلبل خوش خوان قـشنگ

دامنت پر شده با ناز عـروسان چمن
واز شمیم خوش گل های گلستان قـشنگ

« ادلی » از دختر گل گفت ، از آن حوری خاک
تا بخواند سر ِ گل نغمه ، هـَزاران قـشنگ

میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی

کوکبه = به معنی شکوه = جلال =عظمت و همراهانی که پیشاپیش شاه در حرکت می شدند

فلق = سپیده صبح
* شاه فلق = کنایه از خورشید

افق = کناره آسمان ، حد فاصل قسمت مرئی و نامرئی آسمان  ( نقطه پایانی دید در آسمان )

شفق = سرخی افق هنگام  غروب
هـَزاران = به معنی بلبلان

miresmaeil jabarinezhad - ملکه زرین تاج عشق



* ملکه ی زرین تاج عشق *

بلبل قدسی و از ، باغ خدا آمده ای
حنجره حنجره با شور و نوا آمده ای

جلوه گاه لب جوئی که به چشم دل من
کوهی از منظره در اوج صفا آمده ای

تو در آئینه دل عین پری زاد ی و بس
مگر از خطه فردوس خدا آمده ای ؟

من وضو گیرم از آن حوض نگاهت ، به نماز
که به هر رکعت آن قبله نما آمده ای

خاکدان را نبود چون تو گلی سیمین ساق
تو پری چهر من از عرش علا آمده ای

مرمرین ساق تو گیرم وسط حوض گلاب
گر چه بر باغ دلم لاله قبا آمده ای

سر و پای تو بـشُویم به زلال نم اشک
که به دیدار من ِ بی سر و پا آمده ای

در دلم عشق تو صد پل زده چون قوس قزح
گر چه بی « رنگ و ریا» نقش نما آمده ای

توئی آن سمفونی کوثر باغ ملکوت
ای که بر سوز دلم نغمه سرا آمده ای

بنشین بر سر بالین من ای جام شفا
که به زخم جگرم عین دوا آمده ای

مس دل گشته به اکسیر وفای تو طلا
وه که با جوهره ی عشق بقا آمده ای

من گدای ره عشقم ، و تو شاهنشه عشق
که به صد کوکبه بر کلبه ما آمده ای

کوکب شعشعه افشان فلک تاج تو باد
که تو با این همه زر پیش گدا آمده ای

دارم از دولت حسنت صله های زر عشق
وه چه پُر ، از صله و بذل و صلا آمده ای

سایه ی دولت عشق از سر ِ ادلی نفکن
ای که با شهپر خوش بال هما آمده ای


میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی


اکسیر = جوهری که ماهیت اجسام را دیگر گون می کند مثلا مس را طلا و جیوه را نقره سازد
صله = بخشش = انعام . جایزه
صلا = خواندن و دعوت کردن کسی برای طعام و یا هر برکتی و چیزی دیگر
قوس قزح = رنگین کمان
کوثر = چشمه ای در بهشت
کوکب = ستاره ( البته نام گلی هم هست )
کوکب شعشعه افشان فلک ( در بیت 13 کنایه از خورشید

کوکبه = شکوه - عظمت ( و نیز همراهانی که در پیشاپیش شاه در حرکت می شدند
رکعت = رکوع در نماز و هر قیامی در نماز
هما = مرغی که سایه اش بر هر بامی بیافتد سعادت و خوشبختی خواهد آورد

miresmaeil djabari - تاب ابریشم زلف


* تاب ابریشم زلف *

جلوه کن بار دگر چهره زیبای لطیف
تا شوم سیر نگاه ِ مه سیمای لطیف

لطف کن رخ بنما ، ای گل خوش ساق بلور
که رخت ناز ترین نو گل رعـنای لطیف

هدیه کن بوسه ای از غنچه لب یاقوتی
تا کَـشم شهد گل از غـنچه لب های لطیف

چشم مخمور تو در میکده ی سبز چمن
می زند طعنه به هر نرگس شهلای لطیف

گونه های تر ِ گلگون تو ریزد کف باغ
عـرق شرمی از آلاله ی حمرای لطیف

روی آئینه گل ، نقش و نگار رخ توست
در نسیم نفست ، عطر دلآرای لطیف

تاب ابریشمی ِ زلف تو نازم که چنین
حلقه در حلقه زده دار چلیپای لطیف

با تو من صدر نشینم ، سر ِ در بار بهشت
بی تو با یاد تو دارم تب رویای لطیف

باده از جام لبت ده ، که شوم غـرق عـرق
تا بجوشد ز دلم شور غزل های لطیف

ریزم از چشم ترم شبنمی از مخمل عـشق
تا کنم زیب تنت ترمه و دیبای لطیف

دلنشین شد غـزلم ، چون تو نشستی به دلم
ای تو دلچسب ترین عطر فرح زای لطیف

چه سرودی بسرود « ادلی » ِ خوش لهجه عشق
قطعه در قطعه همه شعر خوش آوای لطیف

ادلی = به معنی آتشین در زبان آذری

میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی

miresmaeil djabarinezhad - نشان دار عشق



* نشان دار عـشق *

بلبلی شوریده ام بی بوستان افـتاده ام
بی چمن ، بی یاسمن ، بی ارغـوان افتاده ام

قِیس وش آواره ام با سوز و ساز یاد یار
در پی لیلی خود بی خانمان افـتاده ام

قـایق بشکسته ام در قلب اقیانوس درد
در حصار دام صد موج گران افـتاده ام

صید خونین پیکر صیاد دردم ، ای دریغ
در کمند زلف یک نامهربان افـتاده ام

زردی رخسارم از نا مهربانی های توست
بی تو در گنج زمان از آب ونان افـتاده ام

از غم هجران تو در نو بهار زندگی
چون گلی پژمرده در چنگ خـزان افتاده ام

در بلور اشک من رنگین کمان عـشق توست
در سپهر مهر تو رنگین نشان ا فـتاده ام

سینه پر آه من چون کوهی از باروت عـشق
در خیال نهضت آتشفشان افـتاده ام

قـصه عـشق مرا با قـیس برابر خوانده اند
وه که با دیوانه ها هم داستان ا فـتاده ام

محمل خورشیدم از هفت آسمان های بلور
کهکشان تا کهکشان در بیکران افـتاده ام

واژه واژه شعر ناب روزگارم ، ای دریغ
بیت بیت از دفتر شعر زمان افـتاده ام

« ادلیِ خونین دلم با صد نشان عا شقـی
در دیار بی دلان گر بی نشان افتـاده ام

* قیس = نام مجنون عاشق افسانه ای لیلی *


* میراسماعـیل جباری نژاد
م -ادلی

miresmaeil djabarinezhad - کالسکه ران مهتاب



* کالسکه ران مهتاب *

غـروب زرد پائیزم غـروب فصل عـریا نی
طلوع عصمت خورشید در فصل بهارانی

سیه دود غلیظم رانده از بال فضا پیما
نمای شوکت رنگین کمان در زیر بارانی

کویر داغ و سوزانم ، سکو تی وحشت انگیزم
تو چشم اندازی از گل های رنگین گلستانی

تو در پهنای گلبار و زمرد گون دشتستان
خـرام پر شکوه گـلـه گـله نا ز جـیــر انی

سجودی تو سجود گل به فـرمان نسیم صبح
غـروری تو ، غـرور اوج اوج کوهـسـارانی

نهایت ، ظلمت شامم چو شبهای زمستانی
فـروغ چلچراغـی تو در این شب های ظلمانی

سمند نیلی ماهی در اوج طلمت یلدا
که در پهنای شب کالسکه مهتاب می رانی

تو ای گل سوگل نازی عـروس حجله رویا
زلال چشمه نوری مه و خورشید را مانی

ز طاق شرقـی چشمان نرگس وار مخمورت
در خشد کهکشانی از ستاره ، های مرجانی

بیا با ما دمی بنشین کنار چشمه ا لـفـت
به دامانت به ریزم صد سبـد گل های ریحانی

صدایت می کند « ادلی » نمی آ ئی نمی آئی
سرود مهربانی را نمی خوانی نمی خوانی

* میراسماعـیل جباری نژاد
م - ادلی

miresmaeil djabari - با شاخه گل نسرین ام



* با شاخه گل  ِ نسرین ام *

چه شود ؟ ای گل خوشبوی تر ِ نسرینم
شاپرک باشم و بر ساق گل ات بنشینم

تن نیلوفریت پاک به چسبد تن من
شیره عشق تو نوشم به سر ِ بالینم

رخ پائیزی من رنگ شفق خواهد شد
گر به باغ ام به دمد شاخه گل نسرینم

سوسن عشق تو شد گلبزک باغ خیال
سنبل مهر تو آویخته در پر چینم

با تو من وسعت باغم پرم از سوسن و گل
توئی آن عطر خوش یاس چمن آذینم

همه از باغ و گلستان تن گل می چینند
من ز رخسار گل ات روح گلستان چینم

می زنم نغمه «فرهاد »که با خسرو عشق
شهد گلبوسه بنوشم ز لب ِ « شیرینم»

زنگ عقل از سر خود پاک کنم چون «مجنون»
تا در آئینه دل چهره ی لیلی بینم

دیده بر راه صنم دوخته ام در ظلمت
تا د هد عشوه مرا ماه رخ پروینم

می ِ انگوری من پر شده در تُنگ لبت
مستم از جام لب ِ یار قدح آئینم

تاب گیسوی سیه بر سر دوشم بفکن
که از سیه زلف تو چون قوس قزح رنگینم

« اُدلی ام ز آتش هجران تو ای یار بیا
داغ صد لاله شکفت از جگر خونینم

اُدلی = به معنی آتشین در زبان آذری
تر = تازه ، نو ، پر طراوت


پر چین = حصارکی که دور باغ و باغچه می کشند و با گل زینت می دهند

میراسماعیل جباری نژاد
م- اُدلی

miresmaeil djabarinezhad-شعله عشق




* شـعـلـه عـــشـق *

باده امشب ز خـُم نر گس شهلا زده ام
پرچـم مهـر تو بـر با م ثـر یا زده ام

خیـزد از سلسلـه زلف تو صـد موج چه باک
غـرق در حسرت این موج به دریا زده ام

با تو بر گلشن سر سبز بهاران چـه نیاز
من که با عـطر خیال تو به صـحرا زده ام

نوش داروی دل از ساغـر چشمان توشد
وه . که با نرگس شهلای تو صهبا زده ام

خواندم آن جلوه چشمان تو خورشید ، ولی
شام گـیـسوی تو در قافـیـه یـلـد ا زده ام

به گل روی تو ای نو گل شاداب دلم
خط سرخی به سرا پرده گل ها زده ام

من د یوانـه اگر خانه به دوشم چه عـجب
حـلـقه دل به در   ِ خا نه لـیلا زده ام

« اُدلی » ام شا عــر د ل سوخته مکـتب عـشق
وصف سیما ی تو در قا فـیـه زیبا زده ام

* میراسماعـیـل جـبـا ر ی نژاد
م - ادلی


ادلی = به معنی آتشین در شیرین آذری
*****

miresmaeil djabari - با غزال غزل



*  با غـزال غـزل *

شکفته غـنچه عـشقت به شا خسار غـزل
شمیم یاد تو می پویم از بهار غـزل

شرار هجر چنان زد به عـمق خرمن جان
که بانگ وصل تو پیچید در سه تار غـزل

غـزا ل تیز غـزل بین در اوج کوه هـنـر
که ناز عـشق تو ریزد به کوهسار غـزل

کمند زلف تو بندم به بنـد بنـد دلم
و چشمه سار دلم را به آبشار غـزل

سفیر یاد تو آ مـد چو از ولایت چشم
سرود عـشق تو پیچید در شعار غـزل

ز کهکشان غـمت چرخد ای الهه عشق
سفینه اشک دلم در دل مدار غـزل

شراب عشق تو نازم که برده در مستی
سرِ  ِ سلامت مارا به اوج دار غـزل

بکش به کلک خیال « ادلی آن نگاره یار
به کاخ مرمر شعر آر شهریار غـزل

میراسماعـیل جباری نژاد
م - ادلی

miresmaeil djabri- گلدوزی عشق


* گلـدوزی عــشـق *

تا هـمدم دل گشتی در بستر تنها ئی
بی خویش گـذ ر کردم از معـبر تنهائی

در رگ رگ احسا سم خون غـزلی جاریست
تا نقش کند عــشـقـت بر دفـتـر تنهائی

پرواز مرا بنگر در اوج سمای عــشق
با قـوی جهانـگرد سیمین پر تنهائی

من عا بر شب هایم تا صبح وصال تو
در سوسو یاد تو با اخـتر تنهائی

سر گشته و حـیـرانم در خلـقـت پر رازت
دل راه تو می پوید با رهـبـر تنهائی

در بحر خیال تو دل غـرق تماشا شد
انـد ر صدف بسته با گوهــر تنهائی

شبگرد دلم گردد در کوی خیالت باز
در محور عــشق تو با اخـتـــر تنهائی

تند یس خیالت را روحم بگرفت آ غـوش
مستانه و دیوانه در بستر تنهائی

من مست و غـزل خوانم با یاد دو چشم تو
گلـباده نابی تو در سا غـر تنهائی

گلـزار جمال تو پر عـطـر و گل و ریحان
تو روضه رضوانی در منظر تنهائی

در مخمل اشک من گلـدوزی عــشـقـت بین
نقـشی است بسی رنگین بر پیکـر تـنهائی

من پادشه عــشـقم گلتاج غـزل بر سر
در کاخ بلـور شـعـر از کشور تنهائی

« ادلی » تو ز «ما» بگـذر در خویش بجو دلـدار
که از «ما» چو به جا مانـد خا کستــر تنهائی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

miresmaeil jabarinezhad -شرنگ تنهائی



* شـرنگ تنهائی *

افسرده دلم بنگر در چنبر تنها ئی
ا فـتاده چو بیماری در بستر تنهائی

با آ تش هجرانت می سوزم و می سازم
صد شعله به جان دارم در مجمر تنهائی

در خلوت این غـربت صف کرده سپاه خویش
تا خون دلم ریزد صد لشکر تنهائی

انـد ر قفس بسته نبض نفسم خسته
چون مرغ اسیری با خو نین پر تنهائی

در خاک همه عالم دیدی تو کسی ای دل
پاشیده چو من برسر خاک درِ تنهائی

ای خامه اشک من با جوهر خون بنویس
صد قصه پر غصه بر دفـتـر تنهائی

بشکسته چنان این دل با سنگ غم دوری
حتی که نمی گنجد در باور تنهائی

بر باور کس آید در گستره ی گیتی
زائیده چو من بی کس از مادر تنهائی

در گردش این گردون گردونه بخت من
گردیده به دور غـم در محور تـنـهائی

می ترسم از آن روزی بی یاور وبی دلدار
صد قطعه شود جانم با خنجـر تنهائی

فـواره خونم بین در چشمه چشما نم
سلطان غـم و دردم در کشور تنهائی

تک شعله فانوسم در ظلمت این غربت
در جاده پر پیچی با رهـبـر تنهائی

از خطه «من» تا «ما»وقت است که هجرت کرد
با جمع گـذ ر باید از مـعـبـــر تـنـها ئــی

شمشیــر به سازم من از جنس بلور عــشــق
صــد ضـربه زنم کاری بر پیکـر تنــهـا ئی

با یاد دو چشم تو نوشم همه شب تا صبح
گلباده عــشـق تو از سا غـــر تنهائی

تنهائیِ تو « ادلی » در جمع شود اما
از جمع به جا ماند خا کستــر تنهائی

میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی