* شـرنگ تنهائی *
افسرده دلم بنگر در چنبر تنها ئی
ا فـتاده چو بیماری در بستر تنهائی
با آ تش هجرانت می سوزم و می سازم
صد شعله به جان دارم در مجمر تنهائی
در خلوت این غـربت صف کرده سپاه خویش
تا خون دلم ریزد صد لشکر تنهائی
انـد ر قفس بسته نبض نفسم خسته
چون مرغ اسیری با خو نین پر تنهائی
در خاک همه عالم دیدی تو کسی ای دل
پاشیده چو من برسر خاک درِ تنهائی
ای خامه اشک من با جوهر خون بنویس
صد قصه پر غصه بر دفـتـر تنهائی
بشکسته چنان این دل با سنگ غم دوری
حتی که نمی گنجد در باور تنهائی
بر باور کس آید در گستره ی گیتی
زائیده چو من بی کس از مادر تنهائی
در گردش این گردون گردونه بخت من
گردیده به دور غـم در محور تـنـهائی
می ترسم از آن روزی بی یاور وبی دلدار
صد قطعه شود جانم با خنجـر تنهائی
فـواره خونم بین در چشمه چشما نم
سلطان غـم و دردم در کشور تنهائی
تک شعله فانوسم در ظلمت این غربت
در جاده پر پیچی با رهـبـر تنهائی
از خطه «من» تا «ما»وقت است که هجرت کرد
با جمع گـذ ر باید از مـعـبـــر تـنـها ئــی
شمشیــر به سازم من از جنس بلور عــشــق
صــد ضـربه زنم کاری بر پیکـر تنــهـا ئی
با یاد دو چشم تو نوشم همه شب تا صبح
گلباده عــشـق تو از سا غـــر تنهائی
تنهائیِ تو « ادلی » در جمع شود اما
از جمع به جا ماند خا کستــر تنهائی
میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی
افسرده دلم بنگر در چنبر تنها ئی
ا فـتاده چو بیماری در بستر تنهائی
با آ تش هجرانت می سوزم و می سازم
صد شعله به جان دارم در مجمر تنهائی
در خلوت این غـربت صف کرده سپاه خویش
تا خون دلم ریزد صد لشکر تنهائی
انـد ر قفس بسته نبض نفسم خسته
چون مرغ اسیری با خو نین پر تنهائی
در خاک همه عالم دیدی تو کسی ای دل
پاشیده چو من برسر خاک درِ تنهائی
ای خامه اشک من با جوهر خون بنویس
صد قصه پر غصه بر دفـتـر تنهائی
بشکسته چنان این دل با سنگ غم دوری
حتی که نمی گنجد در باور تنهائی
بر باور کس آید در گستره ی گیتی
زائیده چو من بی کس از مادر تنهائی
در گردش این گردون گردونه بخت من
گردیده به دور غـم در محور تـنـهائی
می ترسم از آن روزی بی یاور وبی دلدار
صد قطعه شود جانم با خنجـر تنهائی
فـواره خونم بین در چشمه چشما نم
سلطان غـم و دردم در کشور تنهائی
تک شعله فانوسم در ظلمت این غربت
در جاده پر پیچی با رهـبـر تنهائی
از خطه «من» تا «ما»وقت است که هجرت کرد
با جمع گـذ ر باید از مـعـبـــر تـنـها ئــی
شمشیــر به سازم من از جنس بلور عــشــق
صــد ضـربه زنم کاری بر پیکـر تنــهـا ئی
با یاد دو چشم تو نوشم همه شب تا صبح
گلباده عــشـق تو از سا غـــر تنهائی
تنهائیِ تو « ادلی » در جمع شود اما
از جمع به جا ماند خا کستــر تنهائی
میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی