بهار پائیزانه ما *
قاصدک مژده خوش آورد بهار است ، بهار
فصل دلدادگی و قول و قـرار است ، بهار
خبر آورد که عـید آمد و نوروز دگر
لاله مشعل کش هر جوی کنار است ، بهار
فصل بشکفتن گل های اقاقی هاست
انقلاب خوش شمشاد و چنار است ، بهار
پونه چادر زده در طول لب چشمه آب
یاسمن پای چمن سبزه نگار است ، بهار
سر هر دشت و دمن سوری گلگون رخ ناز
صف به صف شعله کنان هم چو قطار است ، بهار
دامن مخملی زنبق خوشبوی چمن
وه ، که در اوج هـنر نقش و نگار است ، بهار
چه ثمر ؟ از خبر قاصدک ناز ک پر
که سپیدار چمن چوبه دار است ، بهار
گر چه شد موسم بابونه و آلاله و یاس
دست جبار خزان بر سر کار است ، بهار
گوشه در گوشه این گلشن آلوده به خون
جان افتاده صد لاله عـذار است ، بهار
بلبلان در قفس و چلچله ها در غربت
ده زبان ، سوسن گل بر سر دار است ، بهار
نای هر مرغ شباهنگ خوش آواز چمن
هدف خونی صد نیزه خار است،بهار
نشنوم سمفونی قهقهه چشمه نوش
نای هر چشمه پر از ناله و زار است ، بهار
شبنم نقره ای نرگس گریان چمن
اشک هر روزه ی این چشم خمار است بهار
بوسه گاه لب پروانه نشد کاکل گل
روی هر شاخه پر از گرد و غـبار است ، بهار
پر و بال خوش پروانه دیوانه گل
همه با خون جگر نقش و نگار است ، بهار
جام آلاله تهی زآن همه گلباده عـشق
لاله با داغ جگر گنج حصار است ، بهار
بسته توفان بلا درب شراب خانه باغ
باغ ، بی نرگس و بی باده گسار است ، بهار
ناله در ناله بر آید ز نهان خانه باغ
سر هر نارونی داد هَـزار است ، بهار
لب هر سوسن آزاده شیرین سخنی
بسته با زخم دو صد سوزن خار است ، بهار
روزگار خوش هر شاپرک نور پرست
بد تر از ظلمت شب تیره و تار است ، بهار
رنگ سرخ لب لبلاب لب چشمه نوش
قـطره ، خون جگر داغ انار است ، بهار
نو عـروس لب جو ، دختر بابونه ناز
هله با دیده تر، ترک دیار است بهار
خوش نوا بلبل شوریده و چهچه زن باغ
اینک از دشت و دمن پا به فـرار است ، بهار
دل هر شاپرک خوش پر و رقاصه گل
زیر بار غم گل تحت فشار است ، بهار
دل « اُدلی » شده چون زرد ترین برگ خزان
بگو اینک تو بهار این چه بهار است ، بهار
میراسماعیل جباری نژاد
م - آدلی
قاصدک مژده خوش آورد بهار است ، بهار
فصل دلدادگی و قول و قـرار است ، بهار
خبر آورد که عـید آمد و نوروز دگر
لاله مشعل کش هر جوی کنار است ، بهار
فصل بشکفتن گل های اقاقی هاست
انقلاب خوش شمشاد و چنار است ، بهار
پونه چادر زده در طول لب چشمه آب
یاسمن پای چمن سبزه نگار است ، بهار
سر هر دشت و دمن سوری گلگون رخ ناز
صف به صف شعله کنان هم چو قطار است ، بهار
دامن مخملی زنبق خوشبوی چمن
وه ، که در اوج هـنر نقش و نگار است ، بهار
چه ثمر ؟ از خبر قاصدک ناز ک پر
که سپیدار چمن چوبه دار است ، بهار
گر چه شد موسم بابونه و آلاله و یاس
دست جبار خزان بر سر کار است ، بهار
گوشه در گوشه این گلشن آلوده به خون
جان افتاده صد لاله عـذار است ، بهار
بلبلان در قفس و چلچله ها در غربت
ده زبان ، سوسن گل بر سر دار است ، بهار
نای هر مرغ شباهنگ خوش آواز چمن
هدف خونی صد نیزه خار است،بهار
نشنوم سمفونی قهقهه چشمه نوش
نای هر چشمه پر از ناله و زار است ، بهار
شبنم نقره ای نرگس گریان چمن
اشک هر روزه ی این چشم خمار است بهار
بوسه گاه لب پروانه نشد کاکل گل
روی هر شاخه پر از گرد و غـبار است ، بهار
پر و بال خوش پروانه دیوانه گل
همه با خون جگر نقش و نگار است ، بهار
جام آلاله تهی زآن همه گلباده عـشق
لاله با داغ جگر گنج حصار است ، بهار
بسته توفان بلا درب شراب خانه باغ
باغ ، بی نرگس و بی باده گسار است ، بهار
ناله در ناله بر آید ز نهان خانه باغ
سر هر نارونی داد هَـزار است ، بهار
لب هر سوسن آزاده شیرین سخنی
بسته با زخم دو صد سوزن خار است ، بهار
روزگار خوش هر شاپرک نور پرست
بد تر از ظلمت شب تیره و تار است ، بهار
رنگ سرخ لب لبلاب لب چشمه نوش
قـطره ، خون جگر داغ انار است ، بهار
نو عـروس لب جو ، دختر بابونه ناز
هله با دیده تر، ترک دیار است بهار
خوش نوا بلبل شوریده و چهچه زن باغ
اینک از دشت و دمن پا به فـرار است ، بهار
دل هر شاپرک خوش پر و رقاصه گل
زیر بار غم گل تحت فشار است ، بهار
دل « اُدلی » شده چون زرد ترین برگ خزان
بگو اینک تو بهار این چه بهار است ، بهار
میراسماعیل جباری نژاد
م - آدلی