* معراج طلایه داران *
بشنو ز ناي شعرم فرياد هاي ياران
فريادهاي سرخ اين قوم ســربداران
بر لب سرود دريا چاووش ابر در پيش
تا قلب دشت جاری با کوله بار باران
چاووش خوان عشقند آوازه خوان خورشيد
اين زائران خورشيد اين فوج شب شكاران
برتن قباي ايمان از پرنيان مهتـاب
ديهـيم عشق بر سر چون تاج شهرياران
گلبانگشان خروشان در اوج آسمان ها
ايمانشان نشاني از اوج كوهساران
منصور هاي دوران صف صف كشيده بر دار
در اوج عشق و ايمان با دست نا بكاران
رنگين كمان عشقند اين عاشقان بر دار
مست مي الستند اين جمع ميگساران
زنگار دل بشوي وبا چشم دل نظر كن
از خاكدان به كيوان معراج سر بداران
بشكفت دسته دسته در بيكران هامون
آلاله هاي خونين از خون داغـداران
شد داستان كهنه آن هفت خوان رستم
از خوان خون گذشتند اين فوج رهسپاران
در بيستون عشق فرهاد هاي دوران
نقش است شعر شيرين بر لوح روزگاران
دشمن به چنگ دارد ايران زمين ما را
از كشته پشته ها بين با قتل صد هزاران
تيـــري مگر نمانده در تيــــر دان آرش
كه اين قوم آريائي شد زيـر تـير باران
بر پرچمت نشان از شمشير وشير وخورشيد
اي وارثان ( بابك ) اي نسل خون تباران
ايــران زمين ما را ستار خان ديگر
اينـك نياز ديگر با فـوج بي شماران
هم چون غريو توفان پيچيده است اينك
در بيت بيت شـــعرم فـــرياد بي قراران
رنگين كمان عشق را بنگر به اوج هر دار
اين است آري آري تصوير سربـــداران
رنگين پلي كشيدند از عشق وִنور وايمان
بر آسمان ايـــران رنگين كمان ياران
دريا دلان دوران با كلك خون نوشتند
در قتل گاه دونان تاريـــخ روزگاران
همگام با ستاره بر كف درفش خورشيد
تا وادي سپـــيـده رفـتـند گلعـــذاران
در عمق ظلمت شب آوازه خوان نورند
با بـيــرق سپيـــده فـــوج طـلايه داران
بگذشت چون شهابي از اوج برج افلاك
فرياد هاي سرخ اين قوم خون نثاران
اي ابر گريه سر كن باران عشق باران
برحال داغــداران در دشت لاله كاران
توفنده همچو توفان بر دشمنان به تازيد
آزادمان به سازيد اي قــوم تـكسواران
( ادلي ) قلم به دستت شمشير تيزعشق است
بنويس شعر ديگر با ياد ســـربــــداران
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
******
بشنو ز ناي شعرم فرياد هاي ياران
فريادهاي سرخ اين قوم ســربداران
بر لب سرود دريا چاووش ابر در پيش
تا قلب دشت جاری با کوله بار باران
چاووش خوان عشقند آوازه خوان خورشيد
اين زائران خورشيد اين فوج شب شكاران
برتن قباي ايمان از پرنيان مهتـاب
ديهـيم عشق بر سر چون تاج شهرياران
گلبانگشان خروشان در اوج آسمان ها
ايمانشان نشاني از اوج كوهساران
منصور هاي دوران صف صف كشيده بر دار
در اوج عشق و ايمان با دست نا بكاران
رنگين كمان عشقند اين عاشقان بر دار
مست مي الستند اين جمع ميگساران
زنگار دل بشوي وبا چشم دل نظر كن
از خاكدان به كيوان معراج سر بداران
بشكفت دسته دسته در بيكران هامون
آلاله هاي خونين از خون داغـداران
شد داستان كهنه آن هفت خوان رستم
از خوان خون گذشتند اين فوج رهسپاران
در بيستون عشق فرهاد هاي دوران
نقش است شعر شيرين بر لوح روزگاران
دشمن به چنگ دارد ايران زمين ما را
از كشته پشته ها بين با قتل صد هزاران
تيـــري مگر نمانده در تيــــر دان آرش
كه اين قوم آريائي شد زيـر تـير باران
بر پرچمت نشان از شمشير وشير وخورشيد
اي وارثان ( بابك ) اي نسل خون تباران
ايــران زمين ما را ستار خان ديگر
اينـك نياز ديگر با فـوج بي شماران
هم چون غريو توفان پيچيده است اينك
در بيت بيت شـــعرم فـــرياد بي قراران
رنگين كمان عشق را بنگر به اوج هر دار
اين است آري آري تصوير سربـــداران
رنگين پلي كشيدند از عشق وִنور وايمان
بر آسمان ايـــران رنگين كمان ياران
دريا دلان دوران با كلك خون نوشتند
در قتل گاه دونان تاريـــخ روزگاران
همگام با ستاره بر كف درفش خورشيد
تا وادي سپـــيـده رفـتـند گلعـــذاران
در عمق ظلمت شب آوازه خوان نورند
با بـيــرق سپيـــده فـــوج طـلايه داران
بگذشت چون شهابي از اوج برج افلاك
فرياد هاي سرخ اين قوم خون نثاران
اي ابر گريه سر كن باران عشق باران
برحال داغــداران در دشت لاله كاران
توفنده همچو توفان بر دشمنان به تازيد
آزادمان به سازيد اي قــوم تـكسواران
( ادلي ) قلم به دستت شمشير تيزعشق است
بنويس شعر ديگر با ياد ســـربــــداران
میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
******