سحاب = به معنی ابر
به آن ملکه زرین تاج سماوات که روزی از ورای کهکشان ظلمت ها جلوه گر خـواهد شد
و با نیـزه های طلائی نور قلب سیاه و چرکین شب را نشانه خواهد رفت
تا سر زمین دل های « بی قـراران خورشیــد » را در ایران زمین دربند و به عـزا
نشسته مان را نـور باران کند
* بی قـراران خـورشید *
ای خوشا نور دلان لحظه دیـدار آ یـد
عاقبت از سفـر عــشـق عـلم دار آ یـد
صاعـقه بوسه زند برسر گیـسوی سحاب
صف به صف سوسن و گل بر سر کهسار آ یـد
بشکـفـد صـد گل امیـد به باغ دل ما
نغمه بر نغمه بپیچیم چو دلـدار آ یـد
می رسد خوش خبرآن قاصد خوش مقدم عـشـق
که ز اقـلیم وفا قا فـلـه سا لا ر آ یـد
ز فـرا قت دل ما چشمه خون گشت بیا
نـم نـم خون دل از دیـده خو نبـا ر آ یـد
کهکشان شعـله گرفت ازتب بی تا بیمان
نغـمه تا اوج فـلک رفت که سـر دار آ یـد
نقـشی از عـشـق ترا گر کشد آ ئـینـه عـرش
* مشتـری * جان به کف از باب خریدار آید
زهـره خوش نغمه بر آن ناز جمال تو زند
مـه ، به روبوسیت از گنبد دوار آ یـد
پرتو مهـر تو در قاب بلورین فـلـق
طرح عــشـق است که خورشید پدیدار آیـد
آخـر ای نور دلان دیو شب خون آشام
در کف پنجه خورشید گرفـتا ر آ ید
مشعـل لاله شود پرچم پیـروزی ما
بر صف لشکر گل ا بـر چه پر بار آ یـد
شعـله عــشق تو « اُدلی » به ثـر یا به رسد
مرغ بستان وطن گر به چـمن زار آ یـد
میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی
***
به آن ملکه زرین تاج سماوات که روزی از ورای کهکشان ظلمت ها جلوه گر خـواهد شد
و با نیـزه های طلائی نور قلب سیاه و چرکین شب را نشانه خواهد رفت
تا سر زمین دل های « بی قـراران خورشیــد » را در ایران زمین دربند و به عـزا
نشسته مان را نـور باران کند
* بی قـراران خـورشید *
ای خوشا نور دلان لحظه دیـدار آ یـد
عاقبت از سفـر عــشـق عـلم دار آ یـد
صاعـقه بوسه زند برسر گیـسوی سحاب
صف به صف سوسن و گل بر سر کهسار آ یـد
بشکـفـد صـد گل امیـد به باغ دل ما
نغمه بر نغمه بپیچیم چو دلـدار آ یـد
می رسد خوش خبرآن قاصد خوش مقدم عـشـق
که ز اقـلیم وفا قا فـلـه سا لا ر آ یـد
ز فـرا قت دل ما چشمه خون گشت بیا
نـم نـم خون دل از دیـده خو نبـا ر آ یـد
کهکشان شعـله گرفت ازتب بی تا بیمان
نغـمه تا اوج فـلک رفت که سـر دار آ یـد
نقـشی از عـشـق ترا گر کشد آ ئـینـه عـرش
* مشتـری * جان به کف از باب خریدار آید
زهـره خوش نغمه بر آن ناز جمال تو زند
مـه ، به روبوسیت از گنبد دوار آ یـد
پرتو مهـر تو در قاب بلورین فـلـق
طرح عــشـق است که خورشید پدیدار آیـد
آخـر ای نور دلان دیو شب خون آشام
در کف پنجه خورشید گرفـتا ر آ ید
مشعـل لاله شود پرچم پیـروزی ما
بر صف لشکر گل ا بـر چه پر بار آ یـد
شعـله عــشق تو « اُدلی » به ثـر یا به رسد
مرغ بستان وطن گر به چـمن زار آ یـد
میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی
***